پرتوپرتو، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

دونفرونصفى...

19 ماهگی

نمیدونم چرا اصلا میونت با غذا خوردن خوب نیست هیچی نمی خوری تنها اب اب اب نمیدونی سر غذا نخوردنات چقدر حرص میخورم وقتی بهم میگن دخترت ریزه میزست از دست خودم خیلی ناراحت میشم با خودم میگم نکنه کوتاهی از منه اما درست که فکر مکنم میبینم من تلاش خودمو میکنم تو دل به غذا نمیدی عاشق میوه ای موندم این همه انرزی رو از کجا میاری روزی 50 بار میرزی من جمع میکنم از کسوها گرفته تا کانبینتا  امروز عمه الناز میگفت ماشالا پرتو پا به پا یه پسرا شیطنت میکنه الانم اینقدر خسته شدی که تخت گرفتی خوابیدی . این روزا انگار یه طوطی داتره تو خونمون میچرخه هرچی ما میگیم تو هم تکرار میکنی این موظوع منو بابای رو خیلی ذوق زده میکنه دائما گوشی دستت ودر حال احوال پرسی...
2 تير 1392

مسافرت به اصفهان(13)خرداد

بعد یه وقفه یک ماهه امدم با یه عالمه کارا حرفایه جدید تو این ماه به دلیل یه سری مشکلات از نوع زندگی سرم خیلی شلوغ بود و نتونستم وبلاگ رو اپ کنم امیدوارم دیگه از این وقفه ها تو کار نباشه تون تون وبمو اپ کنم . دوم خرداد عروسیه پسر خاله فرزاد بابا بود که فردا که یه جورای مصادف میشد با روز پدر منو تو هم چون قبلا کادومونو به بابا داده بودیم خیالمون راحت بود و اول صبح یه تبریک جانانه به با گفتیم و رفتیم خونه بابا جون بابا وبعدشم رفتیم خونه بابا جون من سیزده خرداد ما و عمو مسعودینا به اتفاق هم رفتیم باغشون تو اصفهان خیلی بهمون خوش گذشت اما چون هم بازی نداشتی همش گیر میدادی به من  یه چند تا عکس از این ماه برات میزارم بعد میریم سراغ شیرسن ...
31 خرداد 1392
1